دلنوشته
مردی را میشناسم که غربتش به اندازه غربت همه بشریت سنگین است و جانسوز... آقای بزرگواریست که غم و غصه اش از سالها قبل آغاز شده... از یک گودال خونین...یا شاید قبل تر از آن... از یک تشت خونین...شاید قبل تر... از یک محراب خونین...شاید از یک کوچه تنگ...یک چادر خاکی... دلش تنگ است مولایم... هر روز که میگذرد دل تنگ تر میشود... کاش این شبها و روزهای ماه مبارک دعا کنیم... دعا کنیم در تقدیرش امشب ملائک بنویسند: ** ظهور **
تمام عمرش ، فرش بافت و گل کاشت ، اما نه فرشی برای زیر پا داشت نه کسی بر مزارش گلی نهاد تقدیم به بانوان مظلوم سرزمینم
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد بنویس کی آن مرد در باران می آید این انتظار خیسمان پایان ندارد
اگر به آدم بزرگها بگویید یک خانهی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجرههاش غرقِ شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتماً بهشان گفت: یک خانهی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که وای چه قشنگ
گاهی خودم را پرنده میدانم، پرندهای که هر روز به آسمان نگاه میکند و نمیداند خانهاش آنجاست
هر وقت خواستید برای دفع بلا یا حاجتی صدقه بیاندازید ، یا اون پول رو لای قرآن بذارید ، یا جای محفوظی كه پس از جمع شدن ، این پول رو به آدم مستحقی بدید یا با اون پول ، مقداری برنج یا گوشت یا لباسی واسه یه آدم مستحق بخرید اگه دقت کنید از اینجور آدما اطرافتون پیدا میكنید... بعد از جمع شدن مقداری پول ، باهاش نذری بپزید و به مستحق ها بدید .... صدقه برای رسیدن به دست مستحقه كسانی كه میدونید مستحق كمك هستند كمك كنید ، به یك انسان ، یك هم شهری ، یك هم وطن
ظرف غذای نذری همسایه را نگرفتم، هاج و واج نگاهم کرد؛ گفتم: غذا داریم و این زیادی است؛ به او نگفتم که، اگر فقط ده دقیقه سر کوچه بایستد؛ حتماً یک نفر را می بیند که سطل آشغال بزرگ را می کاود، برای یافتن لقمه ای نان؛ دور و برم پر است از یتیم، نیازمند و کودکان خیابانی؛ یک محل را نذری می دهید؛ بی آنکه حواستان باشد، نیازمندان زورشان به صف ایستادن نمی رسد؛ اگر هم برسد از لباس هایشان خجالت می کشند
هیچوقت فکر نکن چون خوشگلتری یا بابات پولداره یا قدت بلنده یا باهوشی از بقیه بهتری .... معیار بهتر بودن چیزیه که براش زحمت کشیده باشی نه چیزی که مفت به دستت اومده .... احترام وقتی خوبه که به خود ادم بزارن نه به داشته های ادم...
آگهیهای ترحیم روزنامه را که خواندم
به خودت کمی اهمیت بده وگرنه لا به لای زندگی از بین می روی و هیچ کس هم نمی فهمد
هیچ ورزشی برای قلب بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست !!!
کاش یکی کفشی برایم میخرید جاده ای به من میداد و میگفت برو تا خودت را پیدا نکردی بر نگرد انقدر میرفتم تا هیچوقت پیدا نشوم سالها بعد میگفتند :دیدیم با خدا راه میرفت
هر وقت دلت را زدند از تیرگی چادرت… سیاهی کعبه را به یاد بیاور که همرنگ توست… بانویِ همرنگ خانه ی خدا… افتخار کن به رنگ چادرت.. که همرنگِ چادر خانه خداست…
چته؟؟؟ عشقت ولت کرده رفته؟؟؟ بهت خیانت کرده؟؟؟ جمع کن بابا......لباستو بپوش سوار ماشین شو برو پایین شهر یه چرخی تو ﺷﻬﺮ بزن!ببین بچه ها چجوری واسه یه لقمه غذا گریه میکنن... ببین پدریو که واسه یه لقمه نون سرش تو سطل آشغالشه که پلاستیک پیدا کنه.... بیا "بیمارستان" ببین چندتا خانواده منتظرن تا خبر زنده بودن مریضاشونو بشنون... آره...گرسنگی نکشیدی خشگله... زندگی یعنی این،نه چیزی که تو درگیرشی ﻗﺪﺭ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺑﺘﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﮔﻮﺭ ﭘﺪﺭ ﻫﺮﭼﯽ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻣﺮﺩﻭ ﺑﯽ ﻣﺮﺍﻣﻪ.....!!!
خداوندا... به دل نگیر اگر گاهی زبانم از شکرت باز می ایستد تقصیری ندارد، قاصر است کم می آورد در برابر بزرگی ات لکنت میگیرند واژه هایم در برابرت در دلم اما، همیشه ذکر خیرت جاریست
می گویند : شاد بنویس نوشته هایت درد دارند و من یاد ِمردی می افتم که با کمانچه اش گوشه ی خیابان شاد میزد اما با چشمهای ِ خیس
ساده میگویم
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
جسارت میخواهد... نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی میجنگد! اما... شب ها بالشش از هق هق های دخترانه خیس است...!!!
"برادرم"خواهرم"حواست باشد.... داریم جایی "زنـدگـــی" میکنیم کـه: هَرزگی "مـُـــــد" اســت (!) بی آبرویــی " کلاس" اســـت (!) مَســـــتی دود " تَفـــریــح" اســـت (!) رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت (!) گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقیت" اســـت (!) بی فرهنگی "فرهنگ" است(!) پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه "رشد ونبوغ" است (!) و...................... خدایا ممنون که نه باکلاسم نه روشنفکر ونه... فقط تو رو میخواهم و بس
کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام
ﺧﺪﺍﯾــــــــــــﺎ؛
دلم سوخت به حال پسرکی که وقتی گفتم : کفش هایم را خوب واکس بزن… گفت : خاطرت جمع باشد ؛ مثل سرنوشتم برایت سیاهش میکنم |
About![]()
سلاااااااااااام............... هدف وبلاگ: بازگشت به "خویشتن خویش" .... هر انتقادو پیشنهادی و هرگونه نظر در مورد این وبلاگ دارین خوشحال میشم باخبرم کنید. در ضمن از حضور گرمتون در این وبلاگ صمیمانه متشکرم. Archivesخرداد 1395تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 اسفند 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 دی 1391 آذر 1391 AuthorsraziyehLinks
ابزار وبلاگ LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین |